وصیت نامه 

​⭕️ گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی
?خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم.

?خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم.

?خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است.

?خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(س) بهره‌مند نمودی.

?سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به علما: حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی شماست.

?خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم.

?خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی.

?امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد.

?خدایا مرا بپذیر آنچنان که شایسته تو باشم.

?به فرزندان شهدا به چشم ادب و احترام بنگرید.

?سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به سیاسیون: در رقابت‌ها و مناظرات، دین و انقلاب را تضعیف نکنید.

?با فرزندان و پدر و مادر شهدا همیشه مانوس بودم.

?در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید.

?دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند.

?امروز به تقدیر الهی از میان شما رفته‌ام.

?نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید.

?فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید.
?حرمت ولایت فقیه را حرمت مقدسات بدانید.

?اگر خیمه جمهوری اسلامی آسیب ببیند، بیت‌الله‌الحرام و قرآن آسیب خواهد دید.

?برای نجات اسلام، خیمه ولایت را رها نکنید.

?امروز، قرارگاه حسین‌بن‌علی ایران است.

?فشار دشمنان، شما را دچار تفرقه نکند.

?خدای عزیز! سالهاست از کاروان شهدا جامانده‌ام.

?خداوندا مرا پاکیزه بپذیر، آنچنان که شایسته دیدارت شوم.

?خدایا برای دفاع از دینت، خندیدم و خنداندم، گریستم و گریاندم.

?خدایا مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن.

?شهادت می‌دهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤال و جواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است.

?خداوندا! در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است.

حاج قاسم دلهاآسمانی شد

​بزن   باران   سلیمانی   ما   رفت

رفیق    و   یاور    بی  ادعا  رفت

بزن     باران   که    سردار   دلاور

به  سوی  ذات  بی مِثل خدا رفت
بزن  باران    سلیمانی   ترور  شد

جهان  در سوگ  او از ناله  پر  شد

بزن   باران  که   از  خونش   تمامِ 

وطن   با  ارزش  و  مانند  دُر  شد
بزن باران که ایران شد  سیه پوش

جوان و پیر این جا گشته  مدهوش

بزن   باران    که    سرداری   دلاور

شده با خاکُ خون   یارُ هم  آغوش
بزن   باران   که   یار   با   شهامت

که   بوده  عاشق   و   اهل  عبادت

به   لطف  پاکی  ذکر  و  سجودش

گوارایش   شده    شهد     شهادت

 

بزن باران  که  دنیا  بی مرام است

خوشی های  زمانه  بی دوام است

بزن   باران   که   با    لطف   الهی

ترامپ  بی  پدر  کارش  تمام است

#تلنگر

​#تلنگر

‍ ‍ بسم رب الشهدا ❤️✨

 

ابراهیم هادی هنوز هم هدایتگر زندگی خیلی ها هست .?

یه رفیقی داشتم زیاد مقید و مذهبی نبود ولی کافر نبود یه مدتی گذشت دیدمش باهاش صحبت کردم نمیدونم چش شده بود منکر همه چی شده بود دین و نماز و قرآن و شهدا و…..?

خیلی ناراحت شدم گفتم بزار بهش کتاب سلام بر ابراهیم رو بدم  خود داش ابرام بهش عنایت میکنه??

 کتاب رو آوردم بدم بهش گرفت ازم و گفت اینا همش الکیه و جلد کتاب رو پاره کرد و پرتش کرد اون ور خیابون سریع رفتم برداشتمش ??

خیلی ناراحت شدم شب به داش ابرام گفتم مگه نمی بینی یه کاری کن دیگه اینجا دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه کردم .یه هفته بعد رفتم مزار شهدای گمنام با کمال ناباوری رفيقمو دیدم تا منو دید مثل دیوونه ها آمد گفت فقط بگو اون کیه و بلند بلند گریه میکرد تعجب کردم 

فهمیدم داش ابرام رو میگفت 

گفتم چی شده مگه 

گفت همون شبی که کتاب و پاره کردم داشتم فیلم مستهجن می دیدم و یه دفعه خوابم برد  

تو خواب یه جای زیبا بود که یه جوون رعنا داشت میومد سمتم یه لبخند زیبایی هم داشت آمد فهمیدم کیه اما اسمش اسمش رو یادم نمیومد هموني که عکس رو جلد کتاب بود .??

آمد و گفت 

خدا منتظرته به آغوشش برگرد 

گفتم خدا دیگه منو نميبخشع 

گفت خدا آغوشش رو برات باز کرده و منتظرته و یه دفعه از خواب پریدم دیدم صدای اذان میاد پاشدم و نماز خوندم و توبه کردم با امام زمان عهد بستم که کارای گذشته رو ترک کنم ?

میگفت گذشت تا دیشب که نماز صبح و.خوندم و خوابیدم دوباره آمد به خوابم ایشون 

این دفعه هیچی نگفت فقط یه لبخند رضایت رو لباش بود .
اینو که گفت دیگه نتونست خودشو کنترل کنه زار زار گریه میکرد .

الان خیلی فرق کرده ……..

ابراهیم هنوز هم چراغ هدایتگر خیلی از انسان ها میباشد.

جهت شادی روح همه شهدا صلوات?♥️

❤️

شهدا

​شهدا

دل نوشته شهداي گمنام

قلم به دست مي گيرم،مي خواهم بنويسم..

پس شروع كن دل،بگو،بگواز همان روزهاي اول،از همان الف ابتدا،تا كلمه به كلمه حرفهاي ناگفته ات نوشته شود،نوشته شود بر روي كاغذ تا شايد آرام بگيري…پس بگو، بگو از همان روزي كه آرزوهاي بر زبان آمده سوار بر اسب آمين شد و به آسمان رفت و از پس اجابتش سر بلند كردم و ديدم روياي شيرين آمدنت به حقيقت تبديل شد.

از آن روزي كه سرم را بلند كردم وچشمم به مقواي بزرگ روبروي درب دانشكده پزشكي شهرکرد افتاد كه با خط درشت بر رويش حك شده بود (لحظه انتظار به پايان رسيد ! شهدا در راه اند از همه ي عاشقان و دوستداران شهدا براي همكاري در برگزاري مراسم دعوت به عمل مي آيد كه براي ثبت نام به دفتر بسيج….)

عجب حس خاصي داشت لحظه هاي انتظار،يك هفته ي مي شد كه شبها هم جاي خودشان را به روز داده بودند،همهمه ي به پا بوداز راهرو هاي دانشكده هاي دانشگاه گرفته تا خوابگاه ها و حتي كوچه و خيابان هاي شهر همه در اشتياق حضور تو به سر مي بردندواين عشق تو بود كه درچشم تك تك اهالي شهر دل به حلقه هاي اشك تبديل شده بود.چطور از زيباي آن روزها بنويسم چرا كه  زبانم كم آورده ، كم آورده از اشتياق برگزاري تك تك جلساتي كه براي ورودت برگزار مي شد ، كم آورده ام چطور حال بچه ها را با لباسهاي خاكي حين آماده كردن جايگاه  بازگو كنم…چه طور ميشود از حال خادم الشهداها سخن به ميان آورد وقتي حتي گرماي خورشيد آن روز هم دربرابرشان كم آورده بود…

ومن ، امروز آمدم كنارت،امروز كنار مزار پاكت زانو زده ام و حال كه لايق ديدار شدم…اشك از روي گونه پاك مي كنم وبه اين مي انديشم كه چه خوب است كه تو هستي ،هستي تا گوش كني درد و دل هاي پنهانم را ،تا كه نجوا كنم برايت آرزوهايم را..

در دلم غوغا به پا شده، كبوتر دلم دوباره هواي روز خاكسپاريت را كرده ،  دوباره به پرواز درمي آيد تا كه در كنارگلبرگهاي كه بر سرمان ميباريد اوج بگيرد تا از بالا نظاره حالمان باشد….آن روز وجود هيچ كس و هيچ چيز جزحضور پرشكوه تو برايم مفهومي نداشت ، با تمام حواسم حس ات مي كردم ،كه با چشماني پاك نگاهم مي كردي ومن شرمسار بي آن كه حرفي به زبان بياوري به ياد مي آوردم ، نامهرباني هايم را ، بي وفاي ام را به عهد و پيماني كه با تو ويارانت بسته بودم….از شرم سرم به زير بود براي روزهاي كه يادم رفت حرمت حجاب و كنترل نگاهم را ، كم كم فراموشم شده بود ، بودنت را ، گم ات كرده بودم و بي هدف به اين طرف و آن طرف مي رفتم

اما حضورت اينجا كنارم تا اين حد نزديك به قلبم ندا داد كه خدا دوباره من را به تو رساند،تا در پس تيرگي هاي زمانه به ياد آورم چگونه به خاطر آرامش من جنگيدي و رفتي، رفتي حال گمنام برگشتي تا كه امروز به حرمت نام گمنامت به خودم اجازه بدهم براي قطره، قطره خوني كه براي وطنم دادي ، به جاي مادرت خاك برسر بريزم وبه جاي خواهري كه امروز نيازمند پشتوانه ي گرم توست  شيون سر دهم وبه جاي فرزندت بي قراري كنم و بهانه ي بابا،بابا بگيرم ،به جاي همسرت ناله سر دهم ،وهمچون كوهي قامت خميده ،آرام و متين همچون پدرت اشك بي صدا بريزم..

.ناله امانم را بريده با صدايي خفه شده در گلويم از پس همه ي تنهاي هايم صدايت مي زنم…برادرم ، فرزند روح الله …

مي دانم كه امروز همه گمنام مي نام اند تو را…اما امروز كه به خواست خدا كنارت هستم ، به حرمت قلب مادرت زهرا كمكم كن تا در قلبم گمنام نباشي، برايم دعا كن و از خدا بخواه تا هيچ وقت رهايم نكند از زبان من بگو كه چه قدر از رها شدن       مي ترسم ..

خدايا ، خداي مهربان به حرمت شهداي گمنامت كمكمان كن تا به اندازه ي آنهاي كه حضور شهدا قلبشان را سبز و گرم كرد و يا زهرا گفتند به حجاب فاطمي و همه ي آنهاي كه يا علي گفتند به غيرت حسيني، ماهم آني شويم كه تو مي خواهي .